سفرنامه آلفونس گابریل بخش 6 “سفیدآب”
۲۵ دی، ۱۳۹۸سفرنامه آلفونس گابریل بخش 8 “عشین”
۱ اسفند، ۱۳۹۸
دوباره در پارک ملی کویر
آلفونس گابریل و کاروان او که به منظور بررسی مناطق بیابانی و کویرهای ایران سفری سخت و طاقت فرسا را در سال 1933 شروع کرده بودند بعد از بازدید از جاده سنگفرش، کاروانسرای سیاه کوه، آب انبار قیلوقه در پارک ملی کویر امروزی از مسیر مبارکیه از این منطقه خارج شده و در جستجوی کاروانسرای دیر الجص یا کاروانسرای دیرگچین سفر خود را ادمه می دهند.
گابریل در ادامه و بعد از بازدید از کاروانسرای دیرگچین، در آستانه سال تحویل و نوروز سال 1312 بعد از یک هفته اقامت در شهر قم به سمت کویر مرنج آباد که به مرور زمان به مرنجاب تغییر نام داده است حرکت میکنند و بعد از بازدید از کاروانسرای مرنجاب، مجددا از سمت منطقه سفید آب وارد محدوده پارک ملی کویر می شوند، کاروان او یک شب را در کنار بقایای کاروانسرای سفید آب اتراق کرده و مشاهدات خود را از جریان زندگی و ملاقات با کاروان بزرگی که توسط سی شتر از شهر زواره آرد به تهران می بردند در کتاب عبور از صحاری ایران به زیبایی نقل کرده است که در بخش قبلی سفرنامه به آن پرداختیم.
در ادامه به بررسی مسیری که آلفونس گابریل در این بخش از سفر خود نقل کرده است می پردازیم
روز بیست و نهم مارس راه افتادیم. بلافاصله پس از سفید آب از تنگه همواری که پهنه مسیله (دریاچه نمک) را از کویر خراسان جدا می کرد گذشتیم. افق دید به سوی شرق تا بی نهایت باز بود. یکبار دیگر به عقب برگشته و به سطح کویر مسیله (دریاچه نمک) که کناره اش را در آخرین ساعات با دقت زیاد دنبال کرده بودیم، نگریستیم. اولین اشعه ی خورشید بر سطح باتلاق تابیده بود. پس از آن مسیله ناپدید گردید و چشم اندازهای تازه ای در برابر ما گشوده گشت که در پس آنها راز و رمز ها به صورتی فریب دهنده انسان را به سوی خود می کشیدند.
کویر که در دید مستقیم ما قرار داشت از جنوب به کوه چاه گرگ و از شرق به خط الرس ارتفاعات کوه دم دار منتهی می شد. کوه سفید آب دور زده شده بود و اکنون کوه یخاب که پوشیده از برف بود دوباره در معرض دید ما قرار داشت.
یک رد خون تازه در روی زمین و پاره هایی از کیسه آب دان در کنار یکی از بوته ها نشان می داد که کمی پیش در اینجا بچه شتری به دنیا آمده است، گله زیاد دور نبود و ما خیلی زود با دو ساربان که مردان قهوه ای پوست بیابان های برهوت بودند در کنار آتش نشستیم و یکی از آنان آماده بود تا روز بعد راه به چاه گرگ را که تا اینجا پنج فرسخ فاصله داشت به ما نشان دهد.
گابریل در این بخش از سفر خود با وضعیت نامناسب جوی برخورد میکند و به دلیل دور بودن این منطقه از نواحی مسکونی چاره ای جز پیشروی و ادامه مسیر نداشته و نزدیک ترین مناطق مسکونی که در نزدیکی این منطقه واقع شده است هم اکنون ابوزیداباد و قلعه کرشاهی که در آن زمان در تصرف یاغی ها و سپاه شان بوده و شهر زواره نام دارند که در جهت جنوب منطقه می باشند و مسیر گابریل در جهت شرق منطقه و به سمت ملک آباد بوده تا در نهایت از کنار کافرکوه به سمت روستای عشین در حاشیه کویر ریگ جن برود
همسفرانی که در سفر های تنگه اسرار آمیز ظلمات پارک ملی کویر حضور داشته اند کوه کافرکوه و منطقه ملک آباد را که در نزدیکی آن بقایای اکینودرم ها (خارپوست دریایی که متاسفانه اکثریت به نام فسیل ستاره دریایی می شناسند) را از نزدیک بازدید کرده اند و در بعضی مواقع در صورت داشتن زمان کافی به پاسگاه محیط بانی ملک آباد در قلب پارک ملی کویر هم سری زده و با محیط بانان عزیز زمان کوتاهی را به گپ و گفت می پردازیم تا گردشگران با سختی هایی که تحمل آن فقط از یک محیط بان عاشق و دلسوز طبیعت بر می آید بیشتر آشنا شده تا نتیجه سالها زحمات این عزیزان را که امنیت برای حیات وحش مناطق حفاظت شده می باشد را از نزدیک نظاره گر باشند.
گابریل در ادامه در خاطرات خود اینگونه نقل میکند
هنگام شب هوا ابری شد و برای طول شب آسمان قابل اطمینان به نظر نمی رسید.چادر ها را در مقابل باد محکم کردیم و بارها را تنگ هم قرار دادیم و روکش های برزنتی را برای باران آماده ساختیم، صبح گرفته ای آغاز شد. هوا مه آلود بود، کوه ها و آسمان رنگ خاکستری یکدستی داشتند. در ارتفاعات ملک آباد باران می بارید. گله ای آهو ما را همراهی می کردند که رنگ آمیزی آن ها رنگ بوته های بیابان را داشت.
در قافله ما سکوت برقرار شده و فقط طنین زنگ حیوانات همچنان باقی بود و ما را با موزیک یکنواخت خود در افکارمان که باز هم دوباره به سوی وطن باز میگشت، غوطه ور ساخته بود.
اوایل بعد از ظهر آسمان دوباره گرفت. از طرف غرب رعد و برق آغاز شد توفانی که از سمت شرق می آمد چادر های ما را کند و فرو ریخت. هوا هر لحظه بدتر شده و تقریبا بدون وقفه رعد و برق می شد.
حدود ساعت پنج بعد از ظهر ناگهان از آسمان تیره تگرگ فرو ریخت، آن هم به شدتی که هر کدام از ما در جایی که قرار داشتیم قادر به ترک آن نشدیم. دانه های تگرگ گرد و به اندازه یک فندوق بود و در مدت کوتاهی تمام اراضی را سفید پوش کرد، وضع ما چندان غبطه آور نبود زیرا در چاه گرگ نه کلبه ای وجود داشت و نه سوراخی که بتواند به انسان پناه دهد. ریزش تگرگ یک ساعت تمام ادامه داشت و حالا صدای خروش عجیب آب آغاز شده بود و اولین آب رو های سیلابی راه خود را به بیابان باز کرده بودند، قبل از آنکه امکانی برای رسیدگی به کلیه خسارات پیدا شود شب فرا رسید و با زحمت خیلی زیاد جای خشکی برای خوابیدن یافتیم. همگی خسته و بی رمق بودیم و فقط امیدوار بودیم که هوا حداقل تا موقع روشن شدن بر ما ترحم کند.
آلفونس گابریل اتریشی در این بخش از سفر خود از نیاز ضروری برای یافتن آب شیرین و همچنین ترس حاکم شده بر کاروان او به دلیل دوری از نواحی مسکونی چنین نقل میکند
حسین را ترس برداشته بود و برای رد گم کردن ترس خود، شترها را بهانه قرار داده بود. او در صورت ادامه حرکت به به عمق کویر بدون اینکه شناختی از راه داشته باشیم برای وضع شترها ابراز نگرانی میکرد. مطرح کردن این که اگر تا مدتی دیگر نتوانیم محل آباد و مسکونی پیدا کنیم، چه باید کرد و چه خواهد شد، کار عبثی بود و در هر صورت باید با تمام توان پیش رفت.
در بستر این وادی بوته های گز روییده بود و یک لکه تیره رنگ خود را از زمین های اطراف متمایز می ساخت. کمی بعد مشخص شد که زمین در آن قسمت پوشیده از سرگین بز است. اکنون جریان آب چشمه ای را می دیدیم که مانند سفید آب در حوضچه ای جمع شده و از لبه دامنه به پایین سرازیر بود. سطح آب پر از بال های ملخ و با فرشی از خزه پوشیده شده بود. دو مرغابی وحشی به هوا پرواز کردند ولی جز این نشان دیگری از جنبنده ای به چشم نمی خورد، آنچه که ما یافته بودیم فقط می توانست چشمه بلزان باشد.
قبل از هر چیز حیوانات سیرآب شدند، هرچند که به انسانی برنخورده بودیم و راه را هم نمی دانستیم ولی به طور موقت احساس سبکی می کردیم.
شب گذشته این طور به نظرمان رسیده بود که صدای پارس سگی را از دور شنیده ایم. فکر کرده بودیم که چوپانی در نزدیکی است و برای دادن آب به گله خواهد آمد اما کسی پیدا نشد
بدین ترتیب در میان کوره راه هایی که در اطراف چشمه بلزان بود راهی را که از همه بیشتر جلب نظر می کرد، در جهتی که ما آن را درست تر حدس می زدیم انتخاب کردیم. این راه ابتدا به شرق و سپس از میان بیابان های پر از بریدگی به سمت جنوب ادامه می یافت.
از بستر رودخانه های زیادی باید عبور می کردیم، یکی از آنها یک متر و هفتاد سانت عرض داشت و دارای لایه های قلوه سنگی به ارتفاع سه متر بود. از اینجا باید زمانی آب بسیار زیادی به سوی کویر جریان پیدا کرده باشد. در کف بستر خشک، راه به سختی قابل تعقیب بود و غالب اوقات تصور میکردیم که از هر سو رودی به چشم می خورد. سخت مایوس شده بودیم و فقط آرزو داشتیم که با انسانی روبرو شویم. اما در جایی مثل محل چشمه بلزان انسانی وجود نداشت چگونه می شد در این بیابان برهوت انتظار انسانی را داشت.
راه یک باره به کلی ناپدید شد. متوقف شدیم و بیهوده آن را جستجو کردیم غلام حس جهت یابی داشت او در حین جستجو آرام و خونسرد بود حسین و حبیب بی ارزش بودند آنها عجز و لابه نمی کردند ولی بی حوصلگی خود را آشکارا نشان می دادند.
حالا دوباره چیزی پیدا شده بود که مثل یک کوره راه به نظر می رسید نمی دانستیم به کجا می رود، در هر حال فرقی هم نمی کرد مهم آن بود که آن را دیگر از دست ندهیم، با ترس راه را دنبال کردیم…
گابریل در این بخش از سفر خود به روستای عشین نزدیک شده بوده است که در قسمت بعدی به آن می پردازیم