سفرنامه آلفونس گابریل “بخش 9” کویر ارواح
۱ اسفند، ۱۳۹۸سفرنامه مراکش بخش 1 کازابلانکا
۲۶ اسفند، ۱۳۹۸
جندق، کوچک بی زمان ! صلح و آرامشت پایدار
آلفونس گابریل اتریشی در نخستین صفحات کتاب خود به نام عبور از صاحاری ایران از شهر جندق با توجه به اینکه پنج سال پیش و در سال 1928 میلادی در این منطقه چند روزی را اقامت داشته است این چنین می نویسد.
کاش می توانستیم فقط یک بار دیگر موفق به دیدن زوایای مرموزی که در سال های پیش یافته بودیم، شویم. جزئیات بی شماری از آخرین سفر زنده می شد. آیا جندق دور افتاده هنوز همان گونه دست نخورده در انزوای بی پایان خود به سر می برد؟ آیا هنوز هم آن کاروان کوچک اروپایی را که پنج سال پیش در یکی از روز های گرم ماه سپتامبر در چهار دیواری اش اقامت گزیده بود به خاطر داشت؟
آلفونس گابریل که خاطرات خوبی از شهر جندق داشت در سفر دوم خود به ایران بعد از عبور از کویر ریگ جن به جندق رسیده و از حضور خود و کاروانش در آوریل سال 1933 میلادی چنین نقل می کند
در مزرعه جمال آباد محمد علی و غلام را برای یافتن سرپناهی به جندق روانه کردیم. در این میان ما در قطعه زمین کوچک آباد شده ای که از آب یک قنات کوتاه زنده بود و محدوده اش از اراضی خشک به روشنی مجزا می گردید باقی ماندیم، چهار نخل جوان و تعداد زیادی درخت سنجد که عطر سنگین آن ها خاطرات زیبایی را در ایران زنده می کرد در اینجا به چشم می خورد.
هنگام ظهر ما هم به دنبال پیک های خود روانه جندق شدیم، مزارع سرسبزی را در طول راه دیدیم و سپس جندق بار دیگر در برابرمان پدیدار شد. واحه ای بکر که با استحکامات، کوچه های پیچ در پیچ باریک و خانه های گلین ویران و باغ های انارش در حاشیه کویر بزرگ قرار داشت، ما برای سپری کردن چند روزی چادر هایمان را در یکی از باغ های انار برپا کردیم. وقتی این منطقه دور افتاده از دنیا را که چندین سال پیش آن را دیده بودیم، دوباره دیدیم وجودمان به لرزه در آمده بود.
این جا در جندق همه چیز مثل پنج سال پیش بود، آن هایی که در آن زمان در گرد و خاک کوچه ها بازی می کردند، پسر بچه های جوانی شده و دختر ها همه به سن رشد رسیده بودند. خیلی ها پیر شده و عده زیادی هم مرده بودند، زیرا سال گذشته آبله سیاه در اینجا بیداد کرده بود ولی چیز دیگری عوض نشده بود، (جندق) کوچک بی زمان! صلح و آرامشت پایدار ….
ما دوباره سه روز فراموش نشدنی را در جندق گذراندیم. از هر کس هر چیز لذت کامل بردیم و برای جدا شدن از هر کس و هر چیز تاسف خوردیم، در حول و حوش شهر کوچک کرارا گشت زدیم. شکوهی غریب و لطافتی بیان نشدنی بر فراز اراضی دور افتاده سایه افکنده بود.
در تمام گشت و گذار ها گروهی پسر بچه نوجوان که به خوبی با هم دوست شده بودیم، مارا همراهی می کردند. نوعی سادگی و بی ریایی که به ندرت در کشور خودمان در بین مردم با آن می توان روبرو شد، رفتار این مردم ساده روستایی را متمایز می ساخت. هر چند که با میل حاضر به ماندن در جندق بودیم، ولی این عمل مقدور نبود و باید به راه ادامه می دادیم.
روستای مصر در گذشته ای دور توسط فرد دور اندیشی به نام میرزا ابراهیم ساخته شده است، میرزا ابراهیم با فراخوان افرادی از یزد که در زمینه حفر قنات تبحر داشتند آب را توسط دو قنات 6 کیلومتری به چاه دراز و مصر آورده بود، در یکی از سفرها به این منطقه از مردم بومی در مورد میرزا ابراهیم و عرض زیاد کوچه ها و خیابان های روستای مصر این طور شنیدیم که این فرد ساعی و تلاشگر در آن زمان با دور اندیشی به اینکه روستا و کویر مصر در آینده به یکی از مقاصد گردشگری تبدیل خواهد شد، کوچه ها و خیابان اصلی را با عرض نسبتا زیادی طراحی و پیاده سازی کرده، همچنین نقل شده است که انتخاب نام مصر برای اینجا به این دلیل بوده که میرزا ابراهیم را یوزارسیف خطاب می کردند و می بینیم که پیش بینی میرزا ابراهیم در آن زمان کاملا درست بوده و روستا و کویر مصر امروزه به یکی از مقاصد دیدنی ایران تبدیل شده است.
آلفونس گابریل در ادامه سفر خود بعد از اتراق و استراحت در شهر جندق درباره روستای مصر و گیاه آنقوزه که در این حوالی یافت می شود این طور نقل می کند
سفر تازه ای از میان کویر در برابرمان قرار داشت و ما باید از انتهای پیش رفته باتلاق کوه دم دار به سوی شرق و آن طرف ارتفاعات حلوان می رفتیم. یافتن راهنما دوباره برایمان کار مشکلی بود. تازه پیکی را مشخص کرده بودیم تا با نامه ای برای یافتن یک شخص آشنا به منطقه و اعزام او به عروسان نزد حاکم خور که از آشنایان قدیم ما بود، برود که شخصی به نام جعفر از اهالی جندق آمادگی خود را برای راهنمایی ما در مسیری که مشخص کرده بودیم اعلام داشت. اولین روز های ماه آوریل اختلاف زیادی با روز های ماه مارس نداشتند. سرما باران توفان و رعد و برق کماکان خودی نشان می دادند، سرانجام در دومین هفته آوریل روز های آفتابی و بدون باد که گرما را با خود به همراه داشتند سر رسیدند. پشم شتر های ما زده شده بود تا از گرمای زیاد در عذاب نباشند، پنج شتر ما بیش تر از 20 کیلوگرم پشم داشتند که همراهان ما در جندق آن را به قیمت 10 تومان فروختند.
روز هفدهم آوریل، صبح خیلی زود جندق را ترک کردیم، جندقی که سرنوشت برای بار سوم ما را با آن روبرو نخواهد کرد، شهر کوچک در خواب بود …
آنقوزه اصیل در جاهای ویژه ای می روید، از ریشه و ساقه آنقوزه نوعی صمغ تراوش می شود که از معروف ترین داروهای طبی در مشرق زمین به حساب می آید و ملل آسیا از گذشته دور با آن آشنایی دارند، جمع کنندگان صمغ آنقوزه مردانی سخت کوش و خستگی نا پذیرند و با وجود گرمای توان فرسا در ماه های تابستان، از طلوع آفتاب تا هنگام شب کار می کنند، هر سه هزار بوته آنقوزه به یک نفر که در روز هزار بوته را صمغ گیری می کند سپرده می شود، مقدار صمغ جمع آوری شده به وسیله هر نفر در فصل محصول برداری بین 60 تا 120 کیلوگرم در نوسان است، صمغ آنقوزه در شهر های بزرگ فروخته می شود، قیمت آن در سال 1933 میلادی در منطقه جندق و بیابانک برای هر سه کیلو دو تومان بود.
نزدیک چاه دراز در آنجا که ما اولین شب بعد از ترک جندق اتراق کردیم، آبادی زیبایی به نام مصر یا مزرعه یوسف به وجود آمده بود که به نظر می رسید اولین رقیب برای جندق باشد، شالوده آن به لطف همت و هدف آگاهانه میرزا ابراهیم همسفر جسور گذشته ما در عبور کویر نو ریخته شده بود. میرزا ابراهیم پس از عدم موفقیت اولیه در زدن چاه در حوالی جندق، سرانجام در نزدیکی چاه دراز به لایه پر آبی برخورده و بلافاصله دست به کار بهره برداری از آن شده بود. افرادی از یزد فراخوانده شده بودند که در زدن قنات تبحر داشتند، آن ها آب را در دو قنات 6 کیلومتری به محلی آورده بودند که اینک بذر در آنها روییده بود، آنچه در واقع کشت شده گندم و جو بود ولی انواع سبزیجات و پنبه و بوته های کوچک که از روغن آن برای روشنایی در قنات ها استفاده می شد در آن جا کاشته شده بود، انسان با توجه به نبود درختان در میافت که محوطه آباد شده تا چه حد تازه و جوان است. در جایی که هنوز چند سال پیش خبری از آب و علف نبود، یافتن سرسبزی و شکوفایی سحر آمیز تعجب آور بود
ما از دیدن میرزا ابراهیم که با مهمان نوازی اصیل و قدیمی ایرانی از ما پذیرایی شایانی کرد بسیار خوشحال شدیم و به همراه او خاطرات مشترک را جز به جز در خاطره زنده کردیم، او در چند سال گذشته به خاطر حملات راهزنان خسارت زیادی دیده بود ولی باز هم برای آینده آبادی نوپای خود که به حق مغرور آن بود، برنامه های زیادی در دست داشت. متاسفانه مثل همه جای ایران عدم دسترسی به پول نقد مسئله ساز بود و میرزا ابراهیم مجبور شده بود برای خود دوازده شریک بیابد و تنها حمایت دولت از او معافیت از مالیات برای پنج سال اول بوده است.
یک سفر یک روزه دیگر ما را به از مصر به ابراهیم زهرا رساند، پیرمردی را که ساکن این جا بود و ما در مقابل کلبه اش در سال 1928 اتراق کرده و بیهوده منتظر بازگشت او از کوهستان شده بودیم این بار هم ندیدیم زیرا او در این بین زندگی را وداع گفته بود. ما در آن زمان مقداری پول در برابر کلبه اش گذاشته بودیم و حالا می خواستیم بدانیم که آن را یافته و برداشته یا نه، با رفتن پیرمرد ابراهیم زهرا هم از بین رفته بود باغچه کوچک به کلی از روی زمین محو شده و آب چشمه خشکیده بود و کلبه پیر مرد خالی و نامسکون شده بود.
در عروسان جایی که سه روز پس از سفر از جندق به آن رسیده بودیم مانند جندق به عنوان آشنایانی خوب و قابل اعتماد مورد استقبال قرار گرفتیم، عروسان اولین لباس بهار را به تن داشت و آبادی توسعه یافته بود، زیرا ماسه ها دهکده کوچک همجوار آن، کوره گز را زیر خود مدفون کرده و ساکنان آن به عروسان کوچ کرده بودند، برخی از خانه های مخروبه از نو ساخته شده بود. در عروسان نیز، صلح و صفای دهکده که بدون تغییر مانند هزاران سال پیش زندگی را پشت سر می گذاشت برخوردار شدیم، همه چیز آرام و زیبا به نظر می رسید.
حسین در عروسان تقاضا کرد تا به خدمت اش خاتمه داده شود، او در طول روزهای گذشته از مردم درباره سفرهای برنامه ریزی شده ما در کویر اطلاعاتی کسب کرده بود و حالا این فکر ذهن او را مشغول کرده بود که آیا عاقلانه تر نیست که خود را با پولی که به دست آورده بود به محل امنی برساند تا اینکه راه سفر نامعلومی را در میان کویر در پیش بگیرد. آن هم سفری که اگر پایانی خوش داشته باشد باز هم سخت و طاقت فرسا خواهد بود، ما با رغبت تقاضای حسین را پذیرفتیم زیرا که او در این اواخر به دزدی اقدام کرده بود که حتی با معیار های ایرانی هم قابل قبول نبود و همین مسئله باعث شده بود تا ما او را از سمت قافله سالاری بر کنار کنیم. اما وقتی حسین وضع خود را سنجید و در مورد این که چگونه از عروسان محصور در کویر می تواند به آبادی دیگر دست یابد تعمق کرد و تغییر رای داد و ما اجازه دادیم دوباره با ما به سفر ادامه دهد.
آلفونس گابریل سفر خود را در کویر ها و بیابان های ایران تا اواسط ماه سپتامبر سال 1933 میلادی ادامه داد و بعد از عبور از مناطق ناشناخته ای نظیر کویر لوت و اراضی مرزی ایران و افغانستان از طریق قطار به هندوستان و در نهایت از طریق دریا به وطن خود بازگشت.
مرور خاطرات شیرین کاوشگر اتریشی و کنار هم قرار دان خاطرات سفر هایمان به کویر ها و بیابان های ایران در ده سال گذشته یکی از لذت بخش ترین کارهایی بوده که تا کنون انجام داده ایم، مطمعن هستیم درک لذت گفته ها و شنیده ها برای افرادی که تجربه سفر به کویر های اسرار آمیز و زیبا را داشته اند دو چندان است.